ترس از شادی و خوشبختی
روانشناسی روز به روز تعداد بیشتری از تعصب های حک شده در مغز ما را می یابند. بسیاری از این تعصبات در حقیقت یک نوع دفاع غریزی هستند که بشر از دوران باستان به خاطر تنازع بقا در وجود خود ایجاد کرده است.
یک نوع تعصب خودفریبنده در بعضی از ما وجود دارد که که فکر می کنیم « من از حد متوسط آدمها بهتر هستم» مثل اکثر راننده ها که فکر می کنند رانندگی شان از بقیه بهتر است.
این تعصب شاید در دورانی که حیوانات طبیعت از ما قوی تر بودند به درد می خورد. هر روز که اجداد اولیه ما جان سالم به در می بردند به خود تلقین می کردند که حتما از حد متوسط افراد دور و بر، شانس بقای بیشتری دارند.
ترس از شادی هم یکی از انواع تعصبات غریزی است که در خیلی از جوامع و فرهنگ ها وجود دارد. بعضی آدمها وقتی چندین شانس پشت سر هم می آورند یا زندگی به طور نسبی بر وفق مرادشان است از خوشبخت بودن خود واهمه پیدا می کنند.
آنها هر لحظه منتظرند اتفاق ناگواری، وضعیت شان را در هم بریزد و زندگی شان ناگوار شود. شاید در دوران قدیم که بیمه و پس انداز و بانک و حق قانونی برای اکثریت بشر وجود نداشت و هیچ ثباتی برای بقای روزانه نبود به درد می خورد و ما را مدام محتاط و آماده نگه می داشت.
این رفتار ناهنجار غریزی حتی می تواند باعث شود افراد به تلاش و تصمیمی که لازم است نپردازند مبادا که شادی و موفقیت ناشی از آن برای شان یک بدبختی جدید ایجاد کند.
این نوع افراد از مهمانی ها و جشن ها و حتی لطف شخصی به خود از نظر تهیه غذا و لباس خوب، چشم پوشی می کنند. اگر شانس عشق نصیب شان بشود می ترسند و باور نمی کنند و قدرش را نمی دانند. ورزش و سلامت را جدی نمی گیرند و نمی خواهند در موقعیت سالم و متعادلی باشند مبادا مریضی یا تصادف، زندگی شان را در هم بریزد.
ترس ناشی از به هم خوردن وضع کمابیش مناسب یا حتی خوبی که داریم باعث می شود از سطح خوشبختی که وجود دارد احساس رضایتمندی نکنیم. نگران و مضطرب باقی بمانیم. این احساسات بدبینانه حتما در تصمیم گری ها و روابط مان با دیگران، تاثیر منفی خواهد گذاشت.
بعضی از اینگونه افراد حتی فکر می کنند آدم های شاد و خوشبخت افراد درستی نیستند و به خاطر تصور بدبینانه ایی که از دنیا دارند شاد بودن را احساسی گناهکارانه می دانند.